نقد روانکاوانه
از همان آغاز اختلافاتی میان فروید و برخی از پیروانش ایجاد شد. یونگ که نقش مهمی در توسعه افکار فروید داشت، خیلی زود پس از بزرگتر شدن اختلافاتش با فروید از او جدا شد و راه نوینی را در روانشناسی و مطالعات روانشناسانه ادبیات و هنر گشود. تفاوت عمده فروید و یونگ به نوع نگرش آنها به ضمیر ناخودآگاه باز میگردد. زیرا یونگ برخلاف فروید، به ضمیر ناخودآگاه جمعی توجه داشت. به عبارت دیگر، فروید به طور متمرکز به ضمیر ناخودآگاه فردی و تاثیر آن بر رفتارها و احساسات و همچنین خلق آثار ادبی و هنری میپرداخت، اما یونگ بر ریشههای بسیار کهنتر ضمیر ناخودآگاه تاکید میکرد. در ضمن یونگ بیش از فروید به هنر به ویژه هنرهای بصری توجه مینمود. دستاوردهای یونگ نسبت به فروید کمتر در حوزه نقد روانکاوی مورد استقبال قرار گرفت و بیشتر نقدهای دیگر به ویژه اسطورهای و تخیلی از آن بهره بردند. البته در روانشناسی نیز این جریان به طور کلی از بین نرفت.
نظریات یونگ بنا به شرح زیر است :
آنیما: مظهر طبیعت زنانه در وجود مردان، یعنی روح مؤنث در مرد که به عقیده یونگ الهامبخش آثار هنری میباشد.
انیموس: مظهر طبیعت مردانه در وجود مردان که بیشتر در تصمیمگیریهای مهم جلوه میکند.
سایه: بخش پست و سرکوبشدة شخصیت آدمی است.
پرسونا: طریقه سازگاری و کنار آمدن فرد با جهان، نقابی که فرد بهواسطة حضور در جامعه بر چهره دارد. یکی دیگر از نظریات او و اختلاف دیگرش این بودهکه با دو فرضیه فروید درباره اینکه میل جنسی منشأ تمام فعالیتهای انسان است و اینکه هنرمند به نوعی بیمار روانپریش است مخالفت کرد و نظریات خود را ارائه کرد.
همچنین یونگ در روانشناسی اصطلاحات مهمی چون ناخودآگاه جمعی، درونگرایی، برونگرایی و صور اساطیری (آرکیتایپ ) را مطرح میکند که این نظریهها و اصطلاحات در مباحث جدید نقد ادبی مخصوصاً نقد اساطیری و نقد روانشناسی کاربرد دارند.
فروید در عین اینکه بنیانگذار روانشناسی است، پایه گذار مطالعات روانشناسانه ادبیات و هنر نیز میباشد. با کشف موضوع ضمیر ناخودآگاه توسط فروید تحول بزرگی در عرصه نقد به وجود آمد، زیرا تا پیش از او و کشف ضمیر ناخودآگاه، مطالعات و نقد ادبی و هنری به طور عمده بر اساس ضمیر خودآگاه و نیت ضمیر خودآگاه استوار شده بود. نظریات او به شرح زیر است :
1) فروید معتقد است که نیروی انگیزش اغلب اعمال ما قوای روانیاند که سلطه ما بر آنها بسیار کم است. در نظر فروید و اکثر پیروان او شاعران و نویسندگان (هنرمندان) در حکم بیماران عصبی هستند و اثر آنها گزارشی از بیماری آنها است.
فروید دریافته بود که بیمار روانی ناخودآگاه گاهی به جای واژهای از واژة دیگر استفاده میکند و میخواست به این نتیجه برسد که اثر هنری در واقع خواسته هنرمندان است که از یک بیمار روانی ناشی میشود، اما بهصورتِ ناخودآگاه به طریقی دیگر مطرح میشود. این نخستین فرض اصلی فروید بود.
2) فروید فعالیت ذهن انسان را به سه منطقه روان نسبت میدهد: نهاد، من، فرامن.
نهاد :قسمت لذتطلب و مخرّب، مخزن لیبیدو و انرژی جنسی، ارزشها را نمیشناسد.
من : پیرو منطق و اصل واقعیتها در جامعه و رابط بین نهاد و فرامن، ملاحظهگر
فرامن : پیرو احساس و باید و نبایدهای اخلاقی، ایثار، غرور، همان وجدان است.
3) دومین فرض فروید که بسیاری از متخصصان روانشناسی، از جمله کارل گوستاو یونگ و آلفرد آدلر، آن را رد کردهاند، آن است که انگیزه و نیروی محرک کل رفتارهای انسان در نهایت همان چیزی است که میتوانیم غریزه بنامیم. فروید نیروی اصلی روان را لیبیدو می داند.
4)عقده هایی که فروید مطرح کرده است از جمله ی آن ها :
عقده ی ادیپ : حدودسن4-5سالگی دوران بسیارحیاتی دررشدروانی ماانسان هاست؛درواقع مادربزرگسالی ماحصل همان چندسال اول کودکی خودمان هستیم.این دوره ای که فرزندپسردرواقع به مادرخودش مهرمی ورزدوپدرخودرارقیب تلقی می کند
عقده ی الکترا : ویادختربچه هادرآن مرحله همین حساسیت را نسبت به پدرشان دارندومادرخودشان را رقیب خودمی بینند.
روانکاوان معتقدند که این مرحله،مرحله ی بسیارحساسی است وفقط زمانی کودک باسلامت روان ازاین مرحله عبورمی کندکه کودک پسرباپدرش هم هویت شودوفرزنددخترهم بامادرخودش.درغیراین صورت این افراددربزرگسالی بامشکلات روانی بسیاری روبه روخواهند بود.
5) یکی دیگر از نظریات فروید خودآگاه و ناخودآگاه بود که منظور او از ناخود آگاه یعنی مالک و دارنده ی آن از محتوا ی آن خبر نداشت .انباری پنهان ،از یادهای فراموش شده و واپس زده که به یاد نمی آید؛پس ناخودآگاه نام نهادندتمامی محتوای ناخودآگاه واپس زده نیست..
فروید سه مرحله برای واپس زنی شرح میدهد:
1)واپس زنی آغازین:بر ضد غریضه نیست بلکه بر ضد نشانه ها یا نماینده های اندیشه ساز است که ورود آنها به خودآگاه انکار می شود و غریضه به آن تثبیت می گردد.
این گونه،نخستین هسته ی ناخودآگاه شکل می گیرد تا به صورت قطبی برای جذب عناصری عمل کند که باید واپس زده شود.
2)واپس زنی شایان:در آن مشتقات ذهنی نماینده های تحریری واپس زده ی چنین اندیشه هایی که از خواستگاه دیگری با آن همراه شده است سرنوشت واپس زنی آغازین را خواهند داشت.
3)بازگشت واپس زده: فروید همیشه اصرار داشت که چیز های واپس زده شده نه تنها از نابودی می گریزند و در ناخودآگاه نگهداری می شوند، بلکه گرایش به باز پدیدار شدن دارند.
نقد روانشناسی تقریباً همزاد خود روانشناسی است. زیرا از همان آغاز فروید در فعالیتهای خود بخشی را به بررسی ادبیات و هنر اختصاص داد. بنابراین مطالعات ادبی و هنری و روانشناسی عمری بیش از یک صد سال دارد. فروید با برگرفتن برخی از مضامین و اسطورههای ادبی همچون اودیپ، کوشید تا نظریات انتقادی خود همچون عقده اودیپ را مطرح کند. بنابراین، او منابع ادبی و هنری را سرچشمههایی برای شناسایی و پرداختن به روانشناسی خود میپنداشت. به بیان دیگر، ادبیات و هنر نیز در رشد و توسعه روانشناسی و روانکاوی نقش عمدهای ایفا میکنند. به همین دلیل است که در دوره تکوین روانشناسی و روانکاوی تا این حد ادبیات و هنر حضور دارند. در نتیجه نمیتوان نقش ادبیات را در کشف بزرگ ضمیر ناخودآگاه نادیده انگاشت. البته دامنه مطالعات روانشناسی فقط به ادبیات و هنر محدود نمیشود، همانگونه که نقد ادبی و هنری نیز به مطالعات و نقد روانشناسی محدود نمیگردد، اما تعامل این دو با یکدیگر تاثیری عمیق و غیر قابل انکاری بر هم داشته است. چنانکه نقشی که روانشناسی در نگرش به انسان و فرهنگ و نقد آنها داشته است، در تحول از نقد سنتی و سپس پوزیتیویستی به نقد نو، غیرقابل انکار بوده است.
نقد روانشناسانه گرایشهای مختلفی دارد؛ مثلاً گاهی به مطالعه زندگی و شخصیت آفریننده اثر میپردازد که این امر باعث شده تا منتقدان این شیوه بر سبک روانشناسی در نقد این ایراد را بگیرند که نقد روانشناختی به هنرمند بهعنوان بیمار روانی مینگرد و اثر را زاییده توهمات و مشکلات روانی او میداند. که این خود جای بحث فراوان دارد.
این شیوه گاهی به مطالعه خود اثر توجه میکند و گاهی تأثیرات اثر را بر خواننده بررسی میکند؛ که البته یک نقد کامل و جامع در حیطه نقد روانشناختی باید به تمامی این مسائل همزمان بپردازد و به نحوی قابل قبول آنها را به هم ربط دهد.
این نوع نقد ارتباط نزدیکی با جامعهشناسی و تا حدودی اسطورهشناسی نیز دارد.
نقد ادبی امکان درک نکته های بدیع و لطیف آثار را فراهم می کند در نتیجه خواننده می تواند از مطالعه ی آثار ادبی بهره و لذت ببرد. ارزش واقعی، آثار ادبی را آشکار می کند و مشخص می کند که رعایت چه قواعد و اصولی سبب شده تا اثری مورد قبول واقع شود و یا وجود چه عواملی سبب شده تا اثری مورد بی اعتنایی قرار گیرد.
نقد ادبی، گذشته از این که سازنده و دارای اهمیت فراوان است گاهی خود،نوعی آفرینش هنری نیز محسوب می شود.
نقد ادبی، بررسی همه جانبه و کامل یک اثر ادبی است. می دانیم توجه به نقد لغوی کافی نیست و منتقد می باید به بحث در معنی و مضمون یک اثر ادبی نیز بپردازد ( نقد معنی ) و هدف و غرض خاص شاعر یا نویسنده را باز گو کند.
امروزه نقدروانکاوانه ازجمله روش های نوین تحلیل ادبی(نقدادبی)می باشد.
روانکاوی درآغازدرپی یافتن چگونگی پدیده هاوکارکردهای ذهن،تابتوان نقش تعیین کننده ی نیت ها،آرزوها،اشتیاق هاوانگیزه های برخاسته ی ذهن رادرشکل گیری رفتارهای فردویاعلامت های اختلال رفتاردریابد.
تمامی گفتمان روانکاوی دراین است که چه چیزمی تواندخوانده شودوچه چیزدرفراسوی آنچه شخص رابه گفتن واداشته می تواندخوانده شود.درگفتمان روانکاوی به گفته ی نشانگربه جزآن معنایی که دارد؛معنای دیگری داده شده است.
اهمیت وضرورت تحقیق:می توان درحالت روحی بشر که ادبیات صحنه ی نمایش آن است به جست وجوپرداخت.وازسوی دیگرابزاری است مناسب برای شناخت شخصیت وحالات روحی خالق اثر. با کمک این تحقیق می توان درباره ی کار کرد های ذهن خالق اثر یا نقش تعیین کنده ی نیت ها و آرزو هایی را که برخاسته از ذهن بوده است و در شکل گیری رفتار های خالق اثر تاثیر داشته تامل کرد .
مقدمه ومبانی نظری:نحوه ی کاربردروانکاوی درنقدادبی دستخوش دگرگونی های بسیاری شده زیراوقوع تحولات جدیددرهردوی این زمینه ها،سبب تغییراتی درشیوه ی انجام نقدگردیده است.درنتیجه توجه منتقدازروانشناسی به خواننده وفراترازخواننده به رابطه ی نویسنده،خواننده،متن وزبان معطوف گردیده است.
درابتدای پیدایش نقدروانکاوانه،ادبیات عمدتابرده ی سخن اربابانه ی روانکاوی بودوبرایاعتباربخشیدن به یافته های بالینی آن استفاده می شد؛ودر این مقاله سعی بر این است که رابطه روانکاوی با نقد ادبی مورد بررسی قرار گیرد. از منظر روانکاوی یکی از راههای کشف محتوای ناهشیار رؤیا است. هم در رؤیا و هم در ادبیات از مستقیمگویی اجتناب میشود. در ادبیات داستانی واجد ارزش ادبی است که یک بیانیهی سیاسی، اجتماعی، اخلاقی نباشد، بلکه داستاننویس هر چه که میخواهد بگوید، به مدد شخصیتها، موقعیت، زمان، مکان، حال و هوای داستان، کشمکش و تم خاص خودش گفته بشود. در رؤیا هم دقیقاًًًًًٌٌٌٍ همین طور است خواب حرف نمیزند، بلکه نشان میدهد. باتوجه به اینکه اشعارشاعران بزرگ نظیر:حافظ،سعدی،فردوسی،مولاناو...رابدون توجه به اهداف وافکارشاعرموردمطالعه قرارگرفت ؛این تحقیقاکمک می کندکه بااشعارشاعربرجسته ای هم چون مولانابیشترآشناشویم وازاین پس اشعارراباتوجه به محتواودرنظرگرفتن حالات وافکارواهداف شاعربخوانیم.
درجامعه ی امروزاغلب افراداشعارشاعران برجسته رافقط جهت لذت می خوانندویابدون بررسی اهداف وافکارنویسنده آنراموردنقدوبررسی قرارمی دهند.دراین تحقیق سعی برآن شدکه بدانیم چرامولانااین اشعارراسروده؟!وازنظرروانشناسانه به حالات وافکارمولانادربرخی اشعارش پرداخته شده.می توان درحالت روحی او تحقیق و بررسی کرد .
این موضوع به خاطر اهمیتی که دارد بسیار حائض اهمیت است و حتما پیشینه ی قوی داردوازنظرافرادی چون فروید،آدلر و یونگ چرا این اشعار این گونه بیان شده اند.
دراین پروژه تعدادی ازاشعارمولاناراموردبررسی ونقدیونگی قرارداده شده تا اثبات شود مولانا درچه شرایطی وباچه اهدافی آثارش رادرغزلیات شمس سروده ومنظوروی ازسرودن این آثارچه بوده است.
یونگ ، فروید ، آدلر ، مولانا ، نقد روانکاوانه ، نقد ادبی
تحلیل غزلیات مولانا ...................................................................................................... 4
پینوشت :
با کلیک روی هر مورد صفحه ی مورد نظر باز میشود .
عنوان پروژه : نقد روانکاوانه
دانشیار محترم : سرکار خانم کاشانی خطیب
نویسندگان : سیده سمیرا صدرنژاد ، مهلا ناصری ، مریم حسینی سهی
گروه : ادبیات
پایه : اول
Design By : Pichak |